امیرحسین توفیق – ونکوور
«سلام، آقای توفیق. امکانش هست حدود بیست دقیقه با شما صحبت کنم؟»
«والله من حدود دو سه دقیقه میتونم تلفنی با شما صحبت کنم که اگر سؤالی دارید، جواب بدم. اما اگر طولانیه، لطفاً تشریف بیارید دفتر بنده.»
«من سؤال مهاجرتی ندارم و مشاوره هم نمیخوام. راستش، دیدم که در رسانهٔ همیاری، نوشتههایی رو در قالب داستان، در واقع تجربیات خودتون رو در طول سالیان گذشته، برای مخاطبان این رسانه مینویسید. گفتم شاید داستان زندگی من هم برای اونها جذابیت داشته باشه.»
«بله، ممنونم. پس لطفاً بعد از ساعت ۵ که ساعت کاری من تموم میشه، تماس بگیرید تا راحتتر صحبت کنیم. شما، خانم؟»
«ترجیح میدم ناشناس بمونم.»
«هر جور راحتاید. در هر حال، اسامی استفادهشده در اون سری مطالب، برای حفظ حریم خصوصی افراد، مستعاره.»
«بله، اطلاع دارم. ترجیح میدم برای شما هم ناشناس بمونم.»
«بسیار خب، پس من بعد از ساعت ۵ منتظر تماس شما هستم.»
ساعت کاری که تمام شد، حدود ساعت ۵ و ده دقیقه تلفن زنگ خورد و همان خانم پشت خط بود و داستانش را اینطور شروع کرد:
«چند ماه پیش، با یک شرکت مهاجرتی در تهران آشنا شدم و به دفترشون مراجعه کردم. شرایط من رو بررسی کردند و قرار شد به من اطلاع بدن. ظاهراً با شخصی که در کانادا مشاور مهاجرته، ارتباط برقرار کردند و پاسخشون این بود که چندین راهکار رو میتونیم برای شما اجرا کنیم، اما اگر بتونید وارد کانادا بشید و از داخل خاک کانادا اقدام بشه، هزار و یک راه برای شما فراهمه و خیلی راحت میتونید اقدام کنید. من با تعجب پرسیدم: «هزار و یک راه؟» و اونها پاسخ دادند، بله، دست ما بسیار بازه. افرادی که از داخل خاک کانادا اقدام میکنند، فرصتهای بسیار زیادی دارند تا بتونند اقامت دائم خودشون رو بگیرند. من هم اعتماد کردم و قراردادی امضا شد و مبلغ ۵ هزار دلار هم بهعنوان پیشپرداخت، پرداخت کردم و هر مدرکی که میخواستند، بهشون دادم. وقتی سؤال کردم الان میخواید برای من چه کاری انجام بدید، پاسخشون این بود که شما با ویزای توریستی وارد کانادا میشید و از اونجا، برای اقامت شما اقدام میشه. تأکید کردم که من بچهٔ سه ساله دارم و پرسیدم کار من چقدر طول میکشه، چون نمیتونم از بچهام زیاد دور باشم. گفتند، بهمحض اینکه برسید، براتون اقدام میشه و دو سه ماه تحمل کنید، همهچیز درست میشه. روزها گذشت و من منتظر خبر از اونها بودم که نهایتاً یک روز به من اطلاع دادند که برای انگشتنگاری، باید به ترکیه سفر کنم و یک برگهٔ بارکُددار هم به من تحویل دادند. انگشتنگاری رو هم طی سفری دوروزه به آنکارا انجام دادم و منتظر ماندم. تقریباً یک ماه بعد، به من زنگ زدند و گفتند که پاسپورت خودم رو ببرم، چون درخواست ویزا تأیید شده و برای گرفتن ویزا، باید پاسپورتم به ترکیه فرستاده میشد. من هم خوشحال شدم و آن کار هم سریعاً انجام شد، و تقریباً دو هفتهٔ بعد، پاسپورت ویزادار کانادا رو دریافت کردم. مقدمات سفر رو فراهم کردم، بلیت گرفتم و دختر کوچکم رو هم به مادرم سپردم و راهی کانادا و شهر ونکوور شدم. چند روزی گذشت تا تقریباً روبهراه شدم و جتلگ من از بین رفت. به دفتر اون شرکت مهاجرتی مراجعه کردم که خیلی هم خوب از من استقبال کردند و گفتند که بررسیهای لازم رو انجام میدیم و بهتون میگیم تا برای قرارداد جدید، تشریف بیارید. تقریباً دو روز بعد با من تماس گرفتند و من رفتم به دفترشون. وقتی با من صحبت میکردند، تازه فهمیدم که چه کلکی سوار کردهاند! به من گفتند که الان با توجه به سوابق ویزای توریستی شما، دو کار میشه انجام داد، یکی اینکه از طریق جاب آفر براتون اقدام کنیم که ۴۰ هزار دلار براتون هزینه خواهد داشت، یا پناهندگی اقدام کنید که هزینهاش کمتره. سؤال کردم که اگر پناهندگی اقدام کنم چه مدت طول میکشه که خانوادهام به من ملحق بشن، پاسخ دادند که حدود سه سال دیگه!
سرم داشت گیج میرفت. گفتم در تهران به من گفتید که هزار و یک راه برای من وجود داره، الان میگید دو تا؛ یکی ۴۰ هزار تا هزینه داره که میدونید من چنین پولی ندارم بدم و یکی هم پناهندگی که میدونید بچهٔ سهساله دارم و به دست مادرم سپردم و در دام شما اومدم کانادا… سه سال دیگه که اونها قراره به من ملحق بشن، مگه دخترم منو میشناسه؟! پاسخ دادند که برای گرفتن ویزای توریستی شما، مجبور بودیم بهنحوی عمل کنیم که الان این دو راه برای شما وجود داره. خداحافظی کردم و رفتم بیرون. تقریباً یک هفتهٔ تمام با کلی وکیل و مشاور و دوست و آشنا صحبت کردم و نهایتاً پاسخها همه یکسان بود. اونها برای گرفتن ویزای توریستی من، مدارک جعلی و ساختگیِ برام تهیه کرده بودند، و من هم در نهایت قید کانادا و همهچیز رو زدم، رفتم به مرزبانی کانادا و پلیس، کل داستان را تعریف کردم و ازشون شکایت کردم. میدونم که بهخاطر مدارک ساختگی امکان سفر مجدد به کانادا رو نخواهم داشت، اما باید درس عبرتی بهشون میدادم.»
«واقعاً متأسفم که این شرایط برای شما پیش اومده. من هیچی نمیتونم بگم. متأسفانه تقلب زیاد شده و افراد زیادی در دام شیادان میافتند. ممنونم که این موارد رو گفتید و من هم عیناً مینویسم و امیدوارم که دوستان و مخاطبان رسانهٔ همیاری، بیشتر دقت کنند و برای مهاجرت، از شخص یا سازمانی که شناختهشده باشه کمک بگیرند.»
«من هم ممنونم که وقت خودتون رو به من دادید و دوستان، لطفاً مراقب باشید.»
«موفق باشید.»
پایان